در این مطلب از سایت جسارت به خواص و مضرات چای می پردازیم.امیدواریم که مفید واقع شود.چای یکی از گیاهانی است که هیچ آفتی در دنیا ندارد و هیچ موجودی جز انسان آن را نمیخورد و بسیاری از دانشمندان آن را خوراکی نمیدانند و کاربرد آن را در پزشکی و ضد عفونی کردن می دانند♦
در هنگام خستگی اولین چیزی که دوست داریم بخوریم معولا یک فنجان چایی داغ است.بهتر است بدانید 4 هزار سال پیش گیاه چایی در چین کشت میشد و دمکرده آن برای رفع خستگی مصرف می شده است، آشنایی ایرانیان با این گیاه و کشت آن نیز به زمان مظفرالدین شاه قاجار برمیگردد که چندین هزار نهال چای توسط کاشفالسلطنه از کشور هند به ایران آورده شد و از آن تاریخ تا به امروز «چایی» به عنوان پرمصرفترین نوشیدنی (البته پس از آب) در کشور شناخته شده است و اغلب در تمام مراسم از این نوشیدنی استفاده می گردد
جالب است بدانید مطالعات نشان میدهد سه نوع چایی اصلی سیاه، الانگ و سبز شناخته شدهاند که از میان آنها چای سیاه بیشترین نوع تجاری و چای سبز، پرخاصیتترین می باشد.قابل ذکر است که چای سبز و سیاه هر دو از گیاه واحدی به دست میآیند ولی برای تهیه چایی سبز، برگهای آن بخار داده میشود و سپس گرد و خشک میگردند ولی در روش ساخت چای سیاه، برگها، خشک و تخمیر شده و در بعضی موارد مواد شیمیایی نیز به آن افزوده میگردد (یعنی فرایند بیشتری روی آن صورت میگیرد) و چای الانگ که به رنگ قرمز یا زرد است با تخمیر نسبی این گیاه به دست میآید.
خواص چای را بشناسید
در واقع چایی سبز و سیاه هر دو دارای رنگدانههایی است که اثر کاهش ابتلا به سرطان مختلف در آنها دیده میشود و زمانی که چای با غلظت مناسب دم بکشد، تنها نیمی از کافئین یک فنجان قهوه را خواهد داشت.گفتنی است که چای اغلب موجب کاهش چربیهای خون میشود و عملکرد کلیه را در بیماران مبتلا به نارسایی مزمن کلیه بهبود میبخشد و اثرات ضدمیکروبی آن از ایجاد پلاک و پوسیدگی دندان جلوگیری به عمل میآورد و در کاهش خطر بیماری قلبی ارتباط مثبت و قوی دارد، ولی عقید بر این است که قبل و بعد از دریافت فرآوردههای آهن و در شیرخواران نباید از چای سبز استفاده کرد.
در واقع چایی دارای مقادیر کمی سدیم و مقدار زیادی پتاسیم است و از آنجا که بیماران مبتلا به عارضه کلیوی بایستی از مصرف محدود پتاسیم برخوردار باشند، باید به این مساله توجه ویژهای داشته باشند، همچنین امکان دارد انواع چایی باعث تحریک بروز آسم در افراد حساس شود.
شعر در مورد خداشناسی ،شعر در مورد خداشناسی،شعری در مورد خداشناسی،شعر کودکانه در مورد خداشناسی،شعر درباره خداشناسی،شعری درباره خداشناسی،شعر کودکانه درباره خداشناسی،شعر درباره ی خداشناسی،شعر خداشناسی،شعر خداشناسی مولانا،شعر خداشناسی برای کودکان،شعر خداشناسی کودکان،شعر در مورد خداشناسی،شعر درباره خداشناسی،شعر کودکانه خداشناسی،شعر کودک خداشناسی،شعر درباره ی خداشناسی،شعر دل اگر خداشناسی،شعر در مورد خداشناسی،شعری در مورد خداشناسی،شعر کودکانه در مورد خداشناسی،شعری درباره خداشناسی،شعر کودکانه درباره خداشناسی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد خداشناسی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
بکسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست
چون درد نداری ای دل سرگردان
رفتن به برِ طبیب بی فایده دان
درمان طلبد کسی که دردی دارد
چون نیست تو را درد چه جوئی درمان
گر دمی خواهی زدن در پرده ای
با کسی زن کاو ندارد مرده ای
در جهان زین نوع یک همراه نیست
وین چنین همدم به جز الله نیست
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
به نام خداوند رنگین کمان
خداوند بخشنده ی مهربان
خداوند سنجاقک رنگ رنگ
خداوند پروانه های قشنگ
خدایی که آب و هوا آفرید
درخت و گل و سبزه را آفرید
خدایی که از بوی گل بهتر است
صمیمی تر از خنده ی مادر است
خدایا به ما مهربانی بده
دلی ساده و آسمانی بده
دلی صاف و بی کینه مانند آب
دلی روشن و گرم چون آفتاب
به مادر گفتم آخر این خدا کیست
که هم در خانه ما هست و هم نیست
تو گفتی مهربانتر از خدا نیست
دمی از بندگان خود جدا نیست
آنروز که عاشق جمالت گشتم
دیوانه روی بی مثالت گشتم
دیدم نبود در دو جهان جز تو کسی
بیخود شدم و غرق کمالت گشتم
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن از این پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
ما کشته نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما بقیامت که چرا نفس نکشتیم؟
افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم.
بیرفتن ره ،رموز می اندیشی
برفی است که در تموز، می اندیشی
مردان جهان هزار عالم رفتند
تو بر دو قدم،هنوز می اندیشی
زندانی مرگند همه خلق یقین دان
محبوس ترا از تک زندان نرهاند
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
من خدا را دیدم امروز
توی بارانی که بارید
روی گلبرگ گلی که
شادمانی کرد و خندید
من خدا را بو کشیدم
توی عطر پاک یک گل
من شنیدم نام او را
در صدای شاد بلبل
من خدا را می نویسم
توی قلبم شاد و خندان
او همیشه پیش ما هست
توی ابر و باد و باران
چرا هرگز نمی آید به خوابم
چرا هرگز نمی گوید جوابم
نماز صبحگاهت را شنیدم
تو را دیدم خدایت را ندیدم
گرد است اگر هستی دیگر بینی
بودی جز بود او نباشد هرگز
من به خاک آمدم و بنده
شدم تو بالا رفتی و خدا شدی
راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهایی
آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی
هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی
جانی که نهفت زنگ دنیا او را
روشن نکند صیقل معنا او را
هر که از غم دنیا بسر آرد عمری
چه بهره بود زذوق عقبی او را
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید او خداست
بر در این خانه گستاخی زچیست
گر همی دانند کاند خانه کیست
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
یه روز دلم گرفته بود
کنج اتاق نشستم
با دلی پر ز غصه
زانو بغل گرفتم
اشکای دونه دونه
می ریخت به روی گونه
دلم که بیقرار بود
هی می گرفت بهونه
رفتم وضو گرفتم
رو به خدا نشستم
گفتم خدا ، مهربونی
درد منو تو میدونی
از غصه ها بکن رها
این دل بی تاب مرا
دلم که بیقرار بود
میون سینه لرزید
از اون بالا بالاها
نوری به قلبم تابید
اندوه و بیقراری
پا به فرار گذاشتند
به جاش امید و شادی
تو قلبم پا گذاشتند
یاد خدا به دلها
امید میده با شادی
با یاد اون مهربون
از رنج وغم، آزادی
به من آهسته مادر گفت : فرزند
خدا رادر دل خود جوی یک چند
خدا در بوی و رنگ گل نهان است
بهار و باغ و گل از او نشان است
خدا در پاکی و نیکیست فرزن
بود در روشناییها خداوند
عاشق روی توام ای گل بی مثل و مثال
بخدا غیر تو هرگز هوسی نیست مرا
پرده از روی بینداز بجان تو قسم
غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا
بی او نتوان رفتن بی او نتوان گفتن
بی او نتوان شستن، بی او نتوان خفتن.
میگن شبا فرشته ها از آرزوی آدما ، قصه میگن واسه خدا
خدا کنه همین شبا گفته بشه قصه ی تو واسه خدا
یک عاشق پاک و یک دل زنده، کجاست
یک سوخته بی فکرِ پراکنده کجاست
چون بندۀ اندیشۀ خویش اند، همه
پس در دو جهان خدای را بنده کجاست
هر چه میپرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
خدا را دیدم امروز
از اینجا پشت این د ر
خدا پرواز می کرد
شبیه یک کبوتر
خدا را دیدم اینجا
در این باغ پراز گل
خدا آواز می خواند
به زیبایی بلبل
خدا در آسمان بود
حسابی می درخشید
پر از زیبایی و نور
به من انگار خندید
به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا
جز تو ای جان جهان دادرسی نیست مرا
مده از جنت و از حور و قصورم خبری
جز رخ دوست نظرسوی کسی نیست مرا
خدایا جهان پادشاهی تراست
زما خدمت آید خدائی تراست
پناه بلندی و پستی توئی
همه نیستند هر آنچه هستی توئی
خدایا !
من چیزی نمیبینم
آینده پنهان است
ولی آسوده ام چون تو را می بینم
و تو همه چیز را
زود میگفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاست
تو خدای بی شریکی
تو یگانه ای و دانا
توکه خوب و مهربانی
تو که پاکی و توانا
تو در آن زمان که نامی
زجهان نبود بودی
در بسته جهان را
به جهانیان گشودی
تو به گوش ابر خواندی
که از آسمان ببارد
تو به آفتاب گفتی
به زمین قدم گذارد
تو به چشمه یاد دادی
زدل زمین بجوشد
به گیاه تشنه گفتی
که از آب آن بنوشد
تو سپرده ای به شبنم
که به برگ گل نشیند
به خزان اجازه دا دی
که گل ازچمن بچیند
عیب از ماست اگر دوست زما مستور است
دیده بگشای که ببینی همه عالم طور است
لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان
چشم خفاش که از دیدن نوری کور است
یارب این پرده پندار که در دیده ماست
بازکن تا که ببینیم همه عالم نور است
در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا
از تمام چیزایی که داری خدا رو جدا کن !
چی داری؟ هیچ
حالا به همه نداشته هایت خدا رو اضافه کن !
چه کم داری؟ هیچ
هر دل که نه در زمانه افزوده شد
نتوان گفتن که حال آن دل، چون شد
بس عقل،که بی پرورش ِدایۀ فکر
طفل آمد وطفل از جهان بیرون شد
آن را که زحق روز فزون آید کار
در پنجۀ همّتش زبون آید کار
جان کندن بی فایده کاری نبود
باید که ز مغزِ جان برون آید، کار
محو میشد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا …
ای خدا , خدای بی نیاز من
امتداد روشن نماز من
خالی ام من از صدای پر زدن
سینه ام پر از هوای پر زدن
کاش می شد ای خدای مهربان
بال وا کنم به سوی آسمان
دوست دارم از خودم رها شوم
رنگ خنده ستاره ها شوم
ای خدا مرا پر از پرنده کن
زنده کن مرا دوباره زنده کن
این همه غلغل و غوغا که در آفاق بود
سوی دلدار روان و همه بانگ جرس است
چون دایره ما ز پوست پوشان توئیم
در دایره حلقه بگوشان توئیم
گر بنوازی زجان خروشان توئیم
ور ننوازی هم از خموشان توئیم.
دردی داری که بحر را پر دارد
دردی که هزار بحر پر دُر دارد
خواهی که بیا پیش فرود آی زخر
زآنروی که روی خر به آخُر دارد
خدایا
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره ، تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو محتاجی حرومه
ای دل تو دمی مطیع سبحان نشدی
وز کار بدت هیچ پشیمان نشدی
صوفی وفقیه وزاهد ودانشمند
این جمله شدی ولی مسلمان نشدی
ای در طلب علوم در مدرسه، چند
تحصیل اصول وحکمت وفلسفه چند
هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است
شرمی زخدا بدار این وسوسه چند
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
چه حاجت است به رهبر خداشناسی را؟
نگاه کن سر تار نفس کجا بندست
هر آنکس را که برهان وصفایی است
یقین داند که هستی را خدایی است
دل اگر خداشناسی دل بنده ای بدست
آرکه خدا بگیرد از تو ره آفت قضا را
همه از مهر گدازه شده بر
منقل دود و قلیانپینه ی خداشناسی بسته است